وبلاگ عشقموبلاگ عشقم، تا این لحظه: 9 سال و 30 روز سن داره
مامان فریبامامان فریبا، تا این لحظه: 37 سال و 2 ماه و 18 روز سن داره
کیان جانکیان جان، تا این لحظه: 7 سال و 1 ماه و 23 روز سن داره

خاطرات عشقم در وب

اولین روز مهد کودک کیان خان❤️

عشقم صبح در حال نوشتن متن پست قبلی بودم که گوشیم زنگ خورد و خانم اسدی مربی پیشنهادی مهد بود. قرار قبلی برا امروز نداشتیم ولی گفت الان مهد هست و اگه بخوایم وقت داره که کیان رو ببینه و با هم آشنا بشیم. فکرشو هم نمیکردم همچین حالی پیدا کنم ، واقعا استرس تمام وجودمو گرفت و حالت تهوع گرفتم که با دردسر به خانم اسدی گفتم یک لحظه گوشی و چند تا نفس عمیق کشیدم تا حالت تهوع یکم کمتر بشه که بتونم حرف بزنم ولی تا دوباره شروع کردم باهاش بحرفم دوباره حالت تهوع و استرس و حال بد... خلاصه با دردسر هر جوری بود مکالمه رو تموم کردمو رفتم صورتمو شستم و چند تا نفس عمیق کشیدم و کیان رو بغل گرفتمو کلی بوسیدمش تا حالم بهتر شد ولی هنوز استرس ولم نمیکرد، خودمو ب...
30 مرداد 1396

بدون عنوان

این روز های مامانت این روزها کمتر فرصت داشتم بیام وب! پسر گلم برای شما وقت بیشتری باید بذارم چون بابا میثم رفته مرغداری و تنهام! جدیدا بیشتر شب ها بیدار میمونی و روزها میخوابی!!یه مدت خوابت درست شده بود ولی چند وقته دوباره بد میخوابی و منم که همش کمبود خواب دارم همکارا ازم خواستن زودتر برم بخش چون میخوان برن مرخصی. گلم دو هفته آخر مرخصی زایمان رو میخوام برم سرکار!!یعنی از دوم شهریور 96 اولین شیفتمه که عصر کار و هات لب هستم. میخوام با بچه ها همکاری کنم که از مهرماه برم دانشگاه اونا هم هوامو داشته باشن مهمترین تصمیم این روزها و همه ی فکرم شده پیدا کردن یه مربی خصوصی خوب که بتونه هواتو خوب داشته باشه و یکی یدونه ی مامان اذیت نشه. با مد...
30 مرداد 1396

بدون عنوان

بابا میثم و توجهات پدرانه       آخه این چه کاریه کاور پستونک جاش اینجاست🤔 اینجا فقط میتونم بگم پدر است دیگر قربون هر دوتون بشم من که انقد بامزه باهم بازی میکنید، کیان بازی با باباشو خیلی دوس داره و کارهایی میکنه که بابا بهش توجه کنه دیگه وسط بازی های پدر و پسر از این چیزها هم حتما پیش میاد     ...
30 مرداد 1396

بدون عنوان

کیان دوس داره بشینه و به اطراف نگاه کنه، بالش میذاشتم اطرافش ولی راحت نبود تا اینکه ذهن خلاقم به کمکم اومد و نتیجش این شد اینم عکساش                                           ...
19 مرداد 1396

یه روز قشنگ با پسر قشنگم

یه روز قشنگ با گل پسر شیرینم امروز دومین روزی بود که جوجه های مرغداری اومدن و بابا میثم روز میره مرغداری و شب خونست دیروز که روز اول بود خونه مامانی جون بودیم که خیلی بهمون خوش گذشت امروز هم دو تایی خوش گذروندیم به مناسبت پنجمین ماه گرد زندگیت از رو کتابت فعالیتهای مخصوص این سنت رو خوندم و خیلی با علاقه اجراشون کردم، روزمون با وقتایی که بابا خونست فرق داشت ، چون میشد بی حد و مرز شلوغ کنیم و خواب تعطیل باشه و انقد خسته شدی که شیر که خوردی بدون اینکه من یکم تلاش کنم خودت خوابیدی و من با کلی تعجب محو تماشای صورت ماهت شدم و به این فکر کردم که چقدر با داشتنت خوشبختم و چطور همه زندگیم شدی! نگرانی اینکه فقط یک ماه از مرخصی زایمان مونده و ی...
18 مرداد 1396

کیان و فرنی

گلم 16 مرداد 96 و پایان پنجمین ماه زندگیت برای اولین بار فرنی خوردی اونم با قاشق الهی فدات بشم که انقد دوست داشتی پسرم خوشحاله که فرنی خورده نوش جونت عشقم مامانی جون اولین فرنی رو برات درست کرد دستش درد نکنه...
17 مرداد 1396

بدون عنوان

15 مرداد 96 برای اولین بار خودت چرخیدی و رو شکم خوابیدی و مامانت به حدی ذوق کرد انگار دنیارو بهش دادن اینم عکس همون موقع...
17 مرداد 1396

هنر مادرانه

دارم برای اتاق گل پسرم یه پرده خوشکل میدرستم اینم از وقتی گل پسر پیشت باشه و مشغول کارت باشی یک لحظه با پای کوچولوش همه رو ریخت رو زمین و با دو تا پاش پخششون کرد رو زمین الهی من قربونت بشم، عاشق این کارهاتم فکر کنم خوش بحالته که مامان عاشقه اینه که خرابکاری کنی، مامانی، گلم،منتظر خرابکاریهای بزرگترت هستم من با لذت داشتم نگات میکردم ،نمیدونم چرا ناراحت شدی و گریه کردی اخه من فقط خندیدم به کاری که کردی ،ولی چیزی نگفتم که بخوای ناراحت بشی عشقم، ولی بخاطر خندم مجبور شدم منت بکشم تا گلم بخنده مامان فدات بشه که انقد جابجا شدی، سرت سر بالش بود و تو پارک بازیت بودی ولی یواش یواش اومدی بیرون سمت مامان خیلی د...
15 مرداد 1396